دوستدار. دوستار. خواهان و مهربان و صمیمی. (از یادداشت مؤلف). وامق. (دهار). هو. (از منتهی الارب) : فیلسوف، دوست دارندۀ حکمت. لبن، دوست دارندۀ شیر. (منتهی الارب) :
که ما شاه را سربسر بنده ایم
ابا بندگی دوست دارنده ایم.
فردوسی.
رجوع به دوستدار شود
دوستدار. دوستار. خواهان و مهربان و صمیمی. (از یادداشت مؤلف). وامق. (دهار). هَو. (از منتهی الارب) : فیلسوف، دوست دارندۀ حکمت. لَبِن، دوست دارندۀ شیر. (منتهی الارب) :
که ما شاه را سربسر بنده ایم
ابا بندگی دوست دارنده ایم.
فردوسی.
رجوع به دوستدار شود